the Mental Colony of Me

به نوعی بدون شرح است،جایی که بتونم ذهنیاتم رو تخلیه کنم(به شکل هولناکی!)

the Mental Colony of Me

به نوعی بدون شرح است،جایی که بتونم ذهنیاتم رو تخلیه کنم(به شکل هولناکی!)

4

تقلید و تظاهر واسه من چندش آور ترین چیزیه که میتونم تو اطرافیانم ببینم.ینی طرف دستشو بکنه تو دماغش بعد محتویاتشو بکنه تو دهنم کمتر حالم بهم  میخوره والا!

:/

خب همه یه روزی از دلشون یه ندایی میاد میگه فلان کارو بکن،واسه من ندا اومد گفت نکن.حالا باید به خاطر این ندا از خودم بدم بیاد؟که چقد نداهای درونیم مزخرفن؟چقد بدن؟

نباید گوش میکردم؟ندا بودها.

به تمام چیزای فوق العاده ای که میتونس برام پیش بیاد فک میکنم.بعد به این نتیجه منتهی میشه که همین الان بهترین چیزایی که برای خوشبختی میخوام رو دارم.بعد به خودم میگم دیدی؟!دیدی میترسیدی؟از ریسک کردن.

بعد میگم نه بابا جدن ترسیدم الان؟ولی یه ندا بودا.

بعد وایمیسم.نداهه هنوز تو قلبم هست.واسه همین ناامید نیستم.واسه همین به چیزی که رو به رومه بدون اون آینده امیدوارم.

ولی خب نگاه های دیگران هم ترسناک شده.انگار که چی رو از دست دادم.نمیدونم باید کدومو باور کنم.

توانی برای باور نیست.

میشه فقط قشنگ بسازیش؟

آیندتو میگم.

بگذارید بگویم در سال کنکور نباید آهنگ گوش داد.باور کنید تنها چیزی که در طول امتحانات اخیر به یادم می آید متن آهنگهاست.بی یک گرم اغراق.

مشکل به مدرسه هم ختم نمی شود. آن قدر که کم موزیک گوش داده ام این چند وقت، تا مغزم یک موزیکی گیر می آورد می چسبد بهش بدبخت. خدا میداند امروز بعد از اینکه در کتاب فروشی خواننده خواند:«آی دخترره آی دختره آی دختره...» (شاید ده بار تکرار کرد) (کتاب فروشی ما اصولن آهنگ های روشن فکرانه ی این چنینی زیاد میگذارد) تا دو ساعت بعد ذهنم فقط اون دختره را صدا میزد. مغزک بیچاره ی من!آی دختره!

It may be over but it won't stop here
مدال رنگی